مدرسه ، بچه ها ، بوی مداد پاک کن مدادهای ۳ رنگ دوستان جوراجور و بی رنگ نرده های فلزی دور حیاط درختان تبریزی سر به فلک جیغ و داد و شور ونشاط شیخ قلی ، با بستنی های کوچک ” برادران ” ، و راحت حلقوم های […]
در کسوف شرقی من ناله ها در خواب ؛ نوا بی تاب و ” او “ در چالش بودنی دیگر است ناگاه اتفاقی سبز ؛ با بدرقه ای خزانی و یک سیزده نحس … می آید اما با شکوفه بادامی به لب ؛ می ساید نگاه آسمانی ام را می نوازد تخیل زمینگیرم را کجاست […]
نگاه سنگینی به راه غبار عافیت از چشم به دور ایستاده بر آغاز یک چاه بی خبر از درد و ناله و آه پا می شوم تا دستش بگیرم می بینم اما خود را به چاه … مجید جمشیدی راد مهرماه ۸۸
مانده ام در غروبی جَلیّ اذان تکه شده یِ بی علی در میان دشت تشنگی ؛ سیراب کویر ِ سردِ دیدگان سراب می خواند ندائی از دور به شط وسیع حضور من اما می سرایم […]
پیر مرد با گامهائی کوتاه و متین ؛ تن رنجور خویش را کشید تا لب میز ” دکتر ” ؛ سمعکی به رنگ گوش داشت و کلاهی که به احترام دکتر در دستش بود و ته ریشی سفید که حکایت رنج سالهای دور را با خود داشت . با صدائی نحیف و لرزان […]
به رنگ رنگ نگاهش بخشیدم هستی سیاه وسپیدم را او رسام لحظه های حاجت بود و من محو نقوش کلک سیاهش او شاعر دردهای من شده بود و من معبر خوابهای رنگین او روزی خواستم – شب شوم – […]