امشب ساده تر از هر روز رها و بی پرده ، عاریت گرفته رنگ رخساره از یک مرده ، گذشته از آه و درد و سوز برایت مینویسم ، تا بدانی هنوز ، زیر زخمهایِ خفا و سکوت و دروغ دوست دارم تا بشنوم باز ، در کلامت […]
من در اردوئی بهشتی در فصل فوران زیبائی در آستانه ی خرمنی زرینه در جشن وفائی کذاب مدفون شدم در آوار برف یخ زدم باورم شکست نگاهم در شگفت رخسارم زرد پاهایم سست و نگارم نگاشت نامه ی فراق آن روز ” بهمن […]
سلام لیلی جانم امشب برف بارید دوباره لباسهایم را پوشیدم و دستکش هائی را که با دستان ظریفت بافته بودی دستم کردم اولین قدم روی برفهای زیبای سفید رد پاهای من بود همه جای کوچه را نگاه کردم ردی از تو نبود تا دم […]
بر پیچک دردم مپیچ بگذار در طی طریقی غریب باز کشم اندوهِ سالیانی را بر بومِ وهم . تو غزالِ تیز پای تقدیرمی که خطِ نگاهت نبست نقشی بر سطور هذیانِ شعرم . بر مسلخ اندیشه ام هیزمی خشک باریدی تا خلیلِ روزهای بارانی […]