پائیز …
آب میزنم
کوچه های غبار گرفته ی
خیالم را
میچینم بر سر راهت
جان باخته های
مشتاقِ زرد و ارغوانت را ،
ساعتی چند نمانده
تا تحویل
بگیرمت از
انبوه سبزینه ی
جنوبی ات ،
لیلا دست در دستم نهاده
به سر کوچه آمده ایم
به پیشوازت ای :
” پائیزِ ”
باتو لیلا دوست داشتنی تر
و من خنده بر رخ
حلاجترم
مجنونیم را
به آبانی خواهم سپرد
که آبستنِ آتشی
غریب است….
ما را دنبال کنید
دیدگاه خود را بیان کند