… و هشتمین روز
و پس از خلقت بود ، هشتمین روز ،
خدا قدری آسائید ،
چه هفت روز پر کاری ،
چه خلقتی ، وه چه شگفتیِ نابی ،
اما هشتمین روز ، روزِ خدا نبود ،
روز لعن بود و نفرین ، شیطان سخره بر سجده کرد،
و خدا شمشیر بر ابلیس کشید ،
از آن روز، روز هشتم روز ناله بود و نفرین و لعن ،
و خدا شاعر نبود تا لعن کند چهارشنبه ها را ،
پارکهای بزرگ را ،
آنجا که زنان بی وقفه می دوند
تا آب کنند
چربی های آلوده به دروغ اشان را
و مردان
پشت عینک های دودی
کوه یخ هوس هایشان را ،
قرعه ی فال به شور بختی من بود و سیزدهی نحس در هشتمین روز،
گویا آن روز هم در شهریور ماهی گرم واقع شده بود،
من هنوز در غفلت بودم و خدا خنده بر لب داشت .
تابستان با تمام دارائی اش به تاراجِ یک آبانی آمده بود،
من اما راهزن زده ای درویش بودم و خود عیٌاری آزرم پوشینه …
مجید جمشیدی راد
شهریور ۹۷
۴ Comments
ناشناس / ۱۳۹۷/۰۶/۰۶ at ۰۰:۰۰
عالی چون همیشه
بهشته_س / ۱۳۹۷/۰۶/۱۶ at ۱۳:۳۰
سلام جناب جمشیدی راد
خوشحالم از خواندن دوباره نوشته هایتان
من برگشتم به بلاگفا
خوشحال میشوم باز بخوانیدم
elya / ۱۳۹۷/۰۷/۰۵ at ۲۰:۵۰
nice
دنیا / ۱۳۹۸/۱۱/۰۷ at ۱۷:۳۴
از تو دردی ماند و آرزوئی دور برای من …
درود عالی وبسیار غم انگیز
قلمتون مانا
دیدگاه خود را بیان کند