” مهر “
رسیدم به پایان ” مهر ”
آنجا که رنگ باخت
سبزینه های نگاه .
رنگ رخ در صفحه ای
مات شده
بوسه زد بر زردینه ی پگاه .
در سرابِ فرداهای نارسیده
آب آورده ام
به جنگِ خویشتن با خویش
سالهاست که تاب آورده ام .
در مکتبِ بی محصلِ عشق
برای نابینایان
عصا که نه
کتاب آورده ام .
من در مسلخِ عمری
رفته بر باد
پیریم را گذاشتم و
شباب آورده ام.
الا ای آشنای غریب
به سفره ی دلم
که آوردی فریب ،
بدان که در نانجیبیِ
کردارت
ندیدی سِیری نجیب .
من اما
با من های خویش
در چالشی سیاه
بر خاک تنفرِ
کِشتت
کاشتم نگاه .
دیدگاه خود را بیان کند