مدادینه ۳
سلام لیلی جانم
دیروز سر راهم رفتم بیمارستان رازی ،
سراغ نجیب را گرفتم ، شکر خدا هنوز به بخش اند نفرستادن ، میگن بیماران روانی که به خودشون و دیگران آسیب میرسونن تو بخش اند بستری میکنن.
نمیدونم چرا اسمشو اند گذاشتن ؟ شایدم مفهومش همون پایانه و استعاره ای از پایان سلامت بیماره … نمیدونم.
براش یه باکس سیگار مونتانو که ۲۰ ساله میکشه گرفتم با یه نوشابه ی پپسی که خیلی دوس داره.
بهش سلام دادم
– چطوری نجیب؟ خوبی …
نگاهی عمیق و مشکوک کرد و گفت : توئی؟؟ ها … سلام
نمیدونم منو شناخت یا نه؟
رو پله ی انتهائی که به یه درِ نرده دارِ زنجیرشده منتهی میشد نشسته بود، گفت اینجا بده ، بریم اتاق
گفتم نه اتفاقا خیلیم بهتره ، و بلافاصله کنارش نشستم ، دو تا سیگار در آورد و یکیشو گذاشت لای لباش و یکیشو داد بمن ، با دستهای لرزان سیگارشو روشن کرد و گفت :
خوب چه خبر؟
نامه برام نیاوردی؟
سوالش برام عجیب بود
نامه؟؟
از کی؟؟
اما نپرسیدم و خودش گفت :
منصوره برام چیزی نداده؟؟
نگاهی بهش انداختم و گفتم : منصوره؟؟ نه … نه
منصوره رو ندیدم .
صدای قار قار کلاغهای بیمارستان حس خوبی بهم نمیداد ،
از تو جیب پیراهن آبیِ بیمارستان که پوشیده بود بسته ی گردِ کوچک پلاستیکی در آورد و بازحمت درشو باز کرد و چندتا قرص ازش درآورد و انداخت تو دهنش ، در حالی که خرچ خرچ قرصارو زیر دندوناش خرد میکرد گفت :تو سربازی پادگان آموزشی عجب شیر بوده و هرشب برا اینکه زود بخوابه قرص نعناع میخورده …
بوی نعناع از دهانش پیچید بینمون و ادامه داد :این دکترا فکر میکنن ما دیوونه ایم و هیچی حالیمون نیست ، قرص های نعناع رو میریزن تو این قابها و میدن دست ما و میگن : هروقت خواستین هرچندتا دوست داشتین بخورین ، قرص اعصابه ، برا شما خوبه … زکی ، ما که میدونیم قرص نعناست ، فکر کردن ما خریم …
نجیب با زیرکی این حرفشو زد و بعد نگاهی کرد تو چشامو و گفت : چندتا بدم بخوری؟ زیاده ها ؟هرچقدر بخواهی میدن
گفتم :نه قربونت ، نمیخورم .
بعد گفت :تو امیر رو میشناختی؟
– امیر ؟؟ نه کی هست؟
امیر …. امیر … فکر کنم اولین معشوقه ی منصوره بعداز اینکه من عاشقش شدم بود ، پسره از من خوشگلتر و جوونتر و نمیدونم شاید پولدارترم بود ، بچه خراسان بود ،
نجیب به اینجای حرفاش که رسید نگاهش انگار جائی گیرکرده باشه سکوت کرد و خیره شد به گوشه ای و پکی به سیگارش زد و صدائی عجیب مثل آه درآورد ..هووووف
بعد ادامه داد :
امیر برخلاف من بد عنق و مغرور و در رو نبود ، اون تجربه های زیادی در رابطه هاش داشت و من صاف و صادق ، اولینم بود ، شوخ بود و اهل بذله و حرفهای دخترپسند ، من اونوقتها واقعا بلد نبودم چی بگم ؟چی کارکنم؟فقط دوسش داشتم …
نجیب گوشه ی چشمش خیس شد و یهوئی پا شد و منو نگاهی کرد و رفت اونطرف سالن ،
برگشتم صداش کردم : نجیب ؟ نجیب؟ سیگارت … سیگارت جا موند
برگشت سیگارشو برداشت و دوباره رفت ، باز برگشت نشست همون جا و گفت : تو چرا اومدی اینجا؟
بهش نگاه کردم و تبسمی کرده گفتم : دلم برات تنگ شده بود
گفتم یه سر بزنم بهت …
دیگه نمیدونستم چی بگم که خودش دنباله ی حرفشو گرفت و گفت :
با امیر چندین ماه چت داشت و عاشقانه دوسش داشت
کلی براش عکس فرستاده بود
بعدها که امیر خودش چتهارو بهم داد دیدم فقط در یک روز ۲۳ساعتِ مدام چت کرده بودند و ساعات آخر هیچکدوم نمیتونستند خداحافظی کنن .عالمی داشت با امیرش … هوووف هوووف …
امیر را امییررررر صدا میکرد و براش ترانه میخوند و اسپند دود میکرد و فیلمشو براش میفرستاد …
نجیب به اینجا که رسید رنگ از صورتش رفت و تکیه داد به دیوارِ سمت نرده و آهی عمیق کشید و سکوت کرد ، برا اینکه از اون حال و هوا درآرمش گفتم :نجیب غذاهای اینجا چطوره ؟ خوبه؟
بی آنکه نگاهم کنه گفت :
جناب سروان دستور داده دیگه با بیل دیگ ها رو هم نزنن ، کفگیر بزرگ آوردند ، دیشبم خشم شب زدن …
نجیب در حالی که چشماش میدرخشید گفت : میدونی من عصر از صحبت گروهبان صبوحی با سروان فهمیدم که خشم شب میزنن بالباس رزم خوابیدم تا به آسایشگاه حمله کردن زدم بیرون ….بعد قاه قاه خنده ای کرد و ادامه داد : بچه ها هنوز دنبال کفششون بودن اما من آماده بیرون آسایشگاه ایستاده بودم .
یه کم از حرفهای نجیب یکه خوردم اما بعد فهمیدم تو خاطراتش برگشته دوران سربازیش … در حالی که ماجرای اون شب سربازیش رو تعریف میکرد یاد حرفهای منصوره افتادم که اون روز بهم گفت ، میگفت نجیب هیچوقت نخواست منو باور کنه ، همیشه دنبال مچ گیری بود هر چند راست میگفت که من بهش خیانت کردم و باامیر سر و سری داشتم ، اما مثل برادر باهاش چت میکردم …!!!
نجیب تعریف میکرد و من در حزنی عمیق غرق شده بودم.
لیلی جانم
ترا هم خسته کردم
مرا عفو کن
حکایت این دو بنده ی خدا بد جوری دلمو لرزونده
بقیشو در مدادینه ای دیگر میفرستم برات
باقی بقایت
جانم فدایت
۷ اسفند ۱۳۹۷
تبریز – خیابان جمشید -دربند باغ یک پلاک ۲۰
#mjrad
__
ما را دنبال کنید
دیدگاه خود را بیان کند