لشگر نیم جانم …
بر تن شب
لباسی از نور دوختی
زجه ها ، ناله ها
از شبگردان
گرفته در دامن صبح
آویختی .
نهان شدی از چشمی عاشق
نپندار گم شدی
رفتی
یا در سکون
خانه ساختی .
تو
در میان جان منی
بچشمم ظاهر و یا غائبی ،
در دلم کاشانه ساختی
کنج غربت اگر گیری
گله ای نیست
هرچند بر لشگر نیم جانم
تاختی
دیدگاه خود را بیان کند