سراب …
سیراب شدیم ما
از آمیزشِ دو ” گاز ”
و سری گذاشتیم
بر کلاهِ ” آب ”
آنسان که دور گشت
مصباحِ نشسته بر کویرِ امید
از سه ضلعِ نگاه !
عشق دربندِ تملک اسیر
حسد نوزادِ نامشروع
و
خیانت کلنگی بر شاکله ی عطوفت.
در قبیله ی روبهان
دیدم
هدهدی
که شانه سپرد به کرکسان ،
بلند شدم
سینه افراشته
سر به حکمت تکیده
سرشکی مشکوک بر گونه
فریاد زدم
ایستادنم را …
ما را دنبال کنید
دیدگاه خود را بیان کند