بوی برف
امروز
در پگاهِ سردِ تبریز
کنار یک نیمکتِ تنهائی
حوالی دلتنگی
سراغم آمدی .
آلوده به وَهم بودنگاهم .
تا نقطه ی رسیدنت
بوسه میزد چشمانم
به سهمِ قدم هایت .
سرریز از غربت
مغروق در حسرت
من هم
می آمدم
تا سرِ دربِ عشقت ،
دریغا …
تهی بود
جمالت از مهر ،
و
لبانت از
سرخیِ دوستت دارم خالی
و
نگاهت بوی برف داشت ،
چقدر غریبه بودیم ما …
http://mjrad.ir
ما را دنبال کنید
دیدگاه خود را بیان کند