بنگر چگونه دست تکان میدهم گویی مرا برای وداع آفریدهاند!
نصرت رحمانی شاعری محزون با اشعاری بسیار دلنشین و زیبا که با گذشت ۲۰ سال از هجرتش هنوز هم در یاد و خاطرمان مانده است و گاه گداری این اشعار را زمزمه میکنیم .
نصرت رحمانی را « نقّاش پلشتی های جامعه» «شاعر شعرهای سیاه»«شاعر شعرهای کوچه ای و مردمی» و… نامیده اند . این نامگذاریها ، هر چند گوشه چشمی به واقعیت دارد ، بیشتر از آن که به شناخت کار خلاّقه ی هنرمند یاری رساند ، تقلیل دهنده و حتّی پوشاننده است . چیزی که به واقع در مورد هر نوع سیماچه (ماسک) به چشم میخورد ، برجسته سازی و بزرگنماییِ غلوآمیزی است که به بهای نادیده انگاشتن یا فرو کاستن اجزای زنده و مهم دیگر به دست می آید . همچنین ، این نامگذاریها ، گاه بهانه ی خوبی به دستمان میدهد تا از بررسی دقیق و با حوصله ی کار هنرمند ، شانه خالی کنیم ؛ همچنان که در مورد نصرت رحمانی ، چنین کرده ایم.
نصرت رحمانی در ۱۰ اسفند ماه سال ۱۳۰۸ شمسی در تهران متولد شد و در ۲۷ خرداد ۱۳۷۹ دارفانی را وداع گفت .
رحمانی را شاعر نوگرا مینامند. او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی به مدرسهی پست، تلگراف و تلفن رفت و شاید به همین علت بود که ابتدا برای کار وارد رادیو شد و سپس به نشریه زن روز رفت
رحمانی در نشریه زن روز مسئولیت بخش شعر را بر عهده داشت. در همین دوران بود که مجموعههای شعر خود را گردآوری مینمود. نخستین مجموعههای نصرت رحمانی در دههی ۳۰ شمسی به نامهای کوچ، کویر و ترمه منتشر شد. فضای این شعرها فضایی بسیار محزون بود که شاید به همین علت از ابتدا او را شاعر شعر سیاه خواندند
این موضوع که میتوان گفت: به هیچ وجه بی علت نیست میتواند به شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوران مربوط باشد. نصرت رحمانی را میتوان شاعری دانست که با تکیه بر سبک رماتیک، شعر اجتماعی میگفت. در واقع سبک وی را میتوان شبیه به رمانتیک جامعه گرا دانست. شاید مهمترین دلیل این وجه اجتماعی شعرهای نصرت رحمانی، کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ و تبعات و شرایط جامعه پس از آن بود. در این دوران تمام روشنفکران تحت فشار روحی و سیاسی بودند. شاعران این دوره که از نسل نیما یوشیج بودند، در این سعی میکردند که افکار خود را در قالب شعر نمادین و به گونهای رمز گونه بسرایند. آنها احوالات خود و جامعه را در شعر خود میگنجاندند و شاید بدین سبب بود که اغلب شعرهای این دوره شعرهایی محزون و تاریک هستند.
نصرت رحمانی نیز مانند بسیاری از شاعران که گرایشهای رمانتیک داشتند، ابتدا شعرهایی با گرایشهایی فردی و با موضوعاتی نظیر عشق میسرود، اما تحت تاثیر اتفاقات سیاسی و اجتماعی بود که او این مضامین را به کناری گذاشت و شعر خود را به ارزشهای انسانی و مسائل مردم معطوف کرد. شاید به همین علت است که در مقایسهی اشعار نصرت رحمانی در زمانهای گوناگون ممکن است تناقضها و تضادهای زیادی را اعم از ایدئولوژی کلی و … شاهد باشیم. مسیر شعری نصرت از غزل شروع شده و بعد به چهارپاره و بعد به شعر نیمایی رسید. او پس ار انتشار مجموعهی کوچ شهرت پیدا کرد و این مجموعه مورد استقبال فراوان قرار گرفت.
در اینجا چند شعر از این شاعر توانمند را تقدیم حضور مخاطبین گرامیم میکنم.
*
*
*
لیلی!
چشمت خراج ظلمت شب را
از شاعران شرق، ـ
طلب میکُند
من آبروی عشقم
هشدار . . . تا به خاک نریزی
پُر کُن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصلههای نگاه را
در باغکوچههای فرصت و میعاد.
لیلی!
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب!
رمز شبان درد،
شعر من است!
گفتی:
گُل در میان دستت میپژمرد
گفتم که:
ـ خواب،
در چشمهایمان به شهادت رسیده است
گفتی که:
خوبترینی؛
آری . . .، خوبام!
آرامگاه حافظم
شعر ترم،
تاج سهترک عرفانم
درویشم،
خاکم!!
آینهدار رابطهام، بنشین.
بنشین، کنار حادثه بنشین.
یاد مرا به حافظه بسپار!
اما . . .
نام مرا،
بر لب مبند که مسموم میشوی
من داغ دیدهام!
لیلی!
از جای پای تو،
بر آستانهی درگاه خوابگاه،
بوی فرار میآید
آتش مزن به سینهی بستر
با عطر پیکر برهنهی سبزت
پُر کُن پیاله را
با من بگو در خوابهای پریشان چه دیدهای
که خواب را به شهادت رساندهاند در دیدگانِ ما
وانگه حرامیان در گود شبگرفتهی چشمت
با تیغهای آخته سنگر گرفتهاند.
دروازههای شهر مدینه آغوش بستهاند
آغوش باز کُن
از چهارراه خواب گذر کُن
بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر تا بسرایم:
در دستهای من ـ
بال کبوتریست!
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم.
هشدار . . .، تا به خاک نریزی!
من پاسدار حرمت دردم
ـ چشمت خراج میطلبد؟
آنک خراج:
لیلی!
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
درهم شکسته، آه . . .، که بیداد میکُنی.
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
در باغهای سبز تنت، شب را ـ
آزاد میکُنی
لیلی!
بیمرز باش.
دیوار را، ویران کن،
خط را به حال خویش رها کُن،
بیخط باش
با من بیا . . .، همیشهترین باش!!
بارید شب
بارش سیل اشکها شکست،
خط سیاه دایرهی شب را!
خط پاک شد
گُل در میان دستم پرپر زد و فسرد
درهم دوید خط
ویران شد!
لیلی!
بیخط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم . . ، شعرم . . ، شعرم!
وای . . .
در من وضو بگیر
سجادهام، بایست کنارم
رو کُن به من که قبلهی عشاقام
وآنگه نماز را،
با بوسهای بلند، قامت ببند!
لیلی!
با من بودن خوب است،
من میسرایمت
******************
ای دوست
درازنای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله را
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر
میزان نموده ام
ای نازنین
اندوه اگرکه پنجه به قلبت زد
تاری زموی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر استانه درگاه بنگری .
*****************
ای بیتو من، خراب!
ای بیتو من، خراب!
شب بیتو خسته است.
ای بیتو من سراب
دیگر شتاب، توان را شکسته است.
در من، منی بهپاست،
اما نرفته دلشدهای در عمیق خواب.
جدایی، چه خیمهای
در شهر بسته است
اما . . . نرفته دلشدهای در عمیق خواب.
ای دیدهات شراب!
جرعه نگاهی.
ای بیتو دل خراب، تباهی.
در کُنه من غم تو در این پُر ستوه شب
پرواز میکُند.
در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد.
ای بیتو من، خراب!
دستان باد
دیوارهای جدایی کشیدهاند
در روی خاک.
این ظلم نیست؟
ای بیتو من، خراب؟
ای بیتو من، خراب!
شب، بیتو خسته است؛
من، بیتو خستهام،
و جدایان
درهم شکستهاند.
ای بیتو،
ای سراب!
توضیح:
متن شعر با صدای شاعر، با متن چاپ شدهٔ همین سروده، در مجموعهٔ اشعار او [میعاد در لجن] در چیدمان بیتها تفاوت، و کموبیشیهایی دارد
ما را دنبال کنید
دیدگاه خود را بیان کند