آئینه ۲
-
۱۳۹۱/۰۸/۰۸
-
مجید جمشیدی راد
-
۰ نظر

آیینه من بودم ؛ همه خشت خام !
جاری شد
روزی
این اندیشه ی
ناپخته ی خام …
زنگار زدم
افسون شدم
رنگ باختم
برصف صبر خویش
ناجوانمردانه
تاختم !
سیر نشدم ؛ پیر شدم
دست به پای خود
زنجیر شدم
هم سیه و هم سپید
باز ماندم
دیر شدم
مجید جمشیدی راد ۸۸/۱/۲۸
ما را دنبال کنید
دیدگاه خود را بیان کند